به قلم محمدسجاد نصرتی

قلم پرس: چند روز بیشتر از اعلام کاندیداتوری میرحسین موسوی نگذشته بود؛ هم‌سن و سال‌های من خب شناخت چندانی ازش نداشتند؛ این موضوع رو هم خود میرحسین می‌دونست و هم کسایی که گوشه و کنار بهش مشاوره می‌دادند. (یه نفر بیست سال معلوم نبود کجا بوده و چیکار می‌کرده یهو بیاد بگه من می خوام رئیس جمهور بشم!). به همین دلیل در همون اوایل یه عالمه ابهام درباره شخصیت و تفکرات میرحسین موسوی به وجود اومده بود. مثلاً آیا مشابهتی بین افکار موسوی با محمد خاتمی هست یا نه؛ یا اینکه آیا میرحسین موسوی با تمام عملکرد هشت ساله دولت اصلاحات موافقه یا نه؟ اگر نه با کجاهاش مخالفه؟ خط قرمزی برای موسوی وجود داره؟ اگر داره این خط قرمزها کجاها هستند؟ و ...

میرحسین که متوجه این همه سوال و ابهام شده بود رفته رفته سعی می‌کرد در گوشه و کنار و سخنرانی و مصاحبه خودش رو به مردم معرفی کنه؛ اما نه اونطور که هست بلکه طوری دوست داره باشه و بتونه به عنوان یک رقیب در مقابل احمدی نژاد قرار بگیره.

مهمترین امتیاز و شاید تنها امتیاز میرحسین موسوی، نخست وزیری در زمان حیات امام روح الله (ره) بود؛ امتیازی که حتی توی اون هم حرف‌ها و حدیث‌های بسیاری مطرح بود از جمله ماجرای چند استعفا و پاسخی که حضرت امام (ره) به موسوی داده بودند. با این حال این امتیاز تبدیل شد به محور تبلیغات میرحسین موسوی و باعث شد تا عکس امام (ره)، کلام امام، راه امام و‌... به یک پایه ثابت در تمام برنامه‌های میرحسین موسوی تبدیل بشه.

سوالی که مطرح می شد این بود که میرحسین موسوی تا چه حد به گفتمان امام (ره) اعتقاد داره و به اون پایبنده؟ آیا تنها در حد شعار هست و یا در عمل هم این مسئله صدق می‌کنه؟ با گذشت روزها و نزدیک شدن به زمان برگزاری انتخابات ریاست جمهوری مشخص شد که بردن نام امام تنها ابزار تبلیغاتی موسوی بوده.

میرحسین وقتی که رسماً برنامه‌های تبلیغاتیش رو شروع کرد، با زیرکی خاصی خودش رو "اصلاح طلب اصولگرا" ‌نامید؛ موسوی می‌خواست تا با این شعار نه تنها از آرا اصلاح طلبان رو مال خود کنه بلکه از سبد رای مهمترین رقیبش هم رای جمع کنه؛ اتفاقاً در همون ابتدا یه بخشی از اصولگرایان ساده اندیش متمایل به موسوی شدند.

اولین حساسیت یا بهتر بگم تناقضی که بین حرف و عمل موسوی توجه خیلی‌ها رو به خودش جلب کرد، همکاری موسوی با سازمان مجاهدین انقلاب بود. بعد از اینکه خاتمی از کاندیداتوری انصراف داد سازمان مجاهدین انقلاب مجبور شد تا از موسوی حمایت کنه. حزب مشارکت هم به همین ترتیب.

همکاری میرحسینی که سعی می کرد از خودش شخصیتی میانه ترسیم کنه با سازمان مجاهدین انقلاب یک علامت سوال بزرگ را در ذهن ایجاد می‌کرد؛ گروهی که چند سال قبل جامعه مدرسین حوزه علمیه قم اون رو فاقد مشورعیت دینی دانسته بود. (برای اونایی که نمی دونم می گم؛ ماجرای نامشروع شدن سازمان مجاهدین انقلاب به موضوع اهانت هاشم آغاجری به مراجع تقلید و مقدسات بر میگرده؛ وفتی که این سازمان نه تنها توهین آغاجری رو محکوم نکرد بلکه از اون حمایت هم کرد!)

یه ماجرا رو اینجا تعریف کنم: "در همین گیر و دار میرحسین موسوی اولین کنفرانس خبریش رو در دفتر روزنامه اطلاعات برگزار کرد. خب این کنفرانس خبری جای خوبی بود تا از میرحسین در رابطه با همکاریش با سازمان مجاهدین انقلاب سوال بشه و او در این رابطه توضیح بده و تکلیف خودش و بقیه رو مشخص کنه؛ آیا او از همکاری با سازمان مجاهدین انقلاب استقبال می‌کنه و یا ... منم به عنوان خبرنگار در این کنفرانس خبری شرکت کردم و اسمم رو به عنوان یکی از کسانی که می‌خواد سوال بپرسه توی یه لیست درخواست کنندگان نوشتم. می‌خواستم از موسوی همین سوال رو بپرسم. نشست خبری که شروع شد وقتی با چند نفر دیگه از خبرنگارا صحبت کردم متوجه شدم که اون‌ها هم همین سوال رو می‌خوان از موسوی بپرسند. خلاصه با هم سوالامون رو چک کردیم و بینشون اولویت بندی کردیم. اما به لطف ابولفضل فاتح که هماهنگی این کنفرانس خبری رو بر عهده داشت وخیلی بالا و پایین می‌پرید تنها به بعضی از روزنامه‌ها و رسانه‌ها به طور گزینشی اجازه طرح سوال داده شد؛ آخر برنامه شد اما هنوز کسی نتونسته بود این سوال رو از موسوی بپرسه! یکی از خبرنگاران به فاتح اعتراض کرد. فاتح گفت چون وقت کمه الان فقط به روزنامه‌های مهم اجازه داده می‌شه که از موسوی سوال بپرسن. نمی دونم اونا چرا احساس کرده بودند که روزنامه ... مهم نیست! روی صندلی نشسته بودم که یهو مجری برنامه گفت خبرنگار روزنامه ... بیاد و سوالش رو از موسوی بپرسه؛ اما انگار تا نام روزنامه ... اومد موسوی رو برق گرفت. سریع از صندلی بلند شد و ختم جلسه رو اعلام کرد. سریع مامورای انتظامات دستاشون رو به هم زنجیر کردند تا جمعیت نیاد و موسوی از سالن خارج بشه. منم که حسابی شاکی شده بودم از زیر دستای مامورا رد شدم و خودم رو رسوندم به موسوی؛ چند بار سوالم رو ازش پرسیدم؛ خودش رو میزد به نشنیدن؛ آخر سر که دید از رو نمی‌رم جواب سوالم رو داد. گفتم آقای موسوی شما با توجه به اینکه سازمان مجاهدین توسط جامعه مدرسین فاقد مشروعیت دینی شناخته شده چطور باهاشون همکاری می کنید؟ موسوی طفره رفت و گفت کدوم مجاهدین؟ معلومه ما با مجاهدین خلق کاری نداریم(که البته در این مورد هم صحبت خواهم کرد)؛ گفتم مجاهدین انقلاب؛ اما گفت وقت ندارم و فرصت بعدی؛ راهشو گرفت و رفت! چند روز بعد انگار یه مراسمی تو کرمان بود اگر اشتباه نکنم، یه خبرنگاری موسوی رو گیر انداخته بود و این سوال رو ازش پرسیده بود که موسوی مجبور شده بود جواب بده؛ در جواب گفته بود من نمی‌تونم کسی که نماز می خونه رو دشمن بدونم و از این حرف‌ها! یه مدت که گذشت خبر همکاری موسوی با گروهک نهضت آزادی باز هم توجه‌ها رو جلب کرد؛ نهضت آزادی‌ ای که خود امام (ره) اونو فاقد مشروعیت سیاسی دونسته بودند! موسوی چند روز بعد در اینباره به یکی از روزنامه‌ها (فکر می‌کنم اعتماد ملی بود) گفت که از هرکس که ازش حمایت کنه استقبال می‌کنه البته باز مسئله مسلمونی و نماز خوندن رو هم وسط کشیده بود.این تناقضات رفتاری و گفتاری باعث شد تا موسوی که سعی می‌کرد خودش رو به عنوان اصلاح طلب اصولگرا معرفی کنه تبدیل به یک اصلاح طلب تندرو بشه که هیچ خط قرمزی برای خودش تعریف نکرده."

موسوی قبل از انتخابات به خاطر همکاری با سازمان مجاهدین، مشارکت و نهضت آزادی مورد بازخواست قرار گرفته بود اما حالا دیگه ماجرا بسیار فراتر از این صحبت‌هاست. کسی که خودش رو خط امامی معرفی کرده بود حالا از طرف محمد رضا پهلوی(سلطنت طلبان)، مسعود رجوی (منافقین)، اسرائیل (صهیونیست های خون آشام)، انگلیس (روباه پیر)، آمریکا (شیطان بزرگ)، فرانسه و آلمان (حامیان رژیم صهیونیستی) مورد تقدیر و تمجید و حمایت واقع شده. همه این‌ها به کنار، موسوی چند روز قبل یکی از بزرگترین حماقت‌های عمرش رو انجام داد و نامه‌ای به حسینعلی منتظری (شیخ مطرود) نوشت و از او کمک خواست!؛ این یعنی ته خط.

یکی از دوستان می گفت ما این همه خودمون رو کشتیم تا بگیم میرحسین موسوی دستش با منتظری و رجوی و پهلوی و ... تو یه کاسه هست اما اینا کار ما رو راحت کردند و دیگه نیازی به زحمت ما نیست.

حالا خاتمی باز هم بیاد ملاقاتش با جورج سوروس رو تکذیب کنه؛‌چه فایده!